تدریس
چشمه ی توحید را خشکانده ایم
فقه اکبر را ز مَدرَس رانده ایم
آنچه باید رشد می کرد از درون
از درون سینه افتاده برون
شد عقاید نزد ما خوار و ذلیل
دور شد از درس خارج بی دلیل
آنچه در اطراف آن کنکاش شد
محتوایش جلوه کرد و فاش شد
فکر انسان با زمان تغییر کرد
دین را با فکر نو تعبیر کرد
دین ما مجموعه ای بی انتهاست
هر زمان نوتر ز روز قبل ماست
هرچه فکر ما شکوفاتر شود
جلوه های دین کاراتر شود
آنچه شد تدریس بال و پر گرفت
اوج یک پرواز را از سر گرفت
گر که از تدریس دورش کرده ای
ناخودآگه خاک گورش کرده ای
ای بسا موضوعهایی خاک خورد
شد فراموش و زموضوعات مُرد
این نه روی دشمنی بود و ستم
جهل آمد این چنین شد کم به کم
در خیالم چون مقدس بود و پاک
هر که گرد آن بگردد شد هلاک
غافل از آن که عقیده زندگی است
جوهر شور و نشاط بندگی است
این عقیده گر نگردانی به روز
می نماید قلبها را نیم سوز
لاجرم روی عقیده فکر کن
بحث کافی روی حرف بکر کن
تا کنون کنکاش روی آن نبود
غیر نقل قول قادمان نبود
گفت مولا بر من القاء اصول
بر تو کنکاش است و تفریع فصول
با جسارت دین را کنکاش کن
بر جهالت هر زمان پرخاش کن
رب زدنی علم را در گوش کن
حرف این و آن را خاموش کن
زندگی با علم پویا می شود
لالِ مادر زاد گویا می شود
وه چه موضوعات بکر و پر اثر
در کتابم شد غریب و بی ثمر
الامان از غربت دین خدا
شد به دست مدعی ها مبتلا
وقت تنگ است ، علم را جوشان کنیم
رو به سوی خود فراموشان کنیم
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :3651